کد خبر: ۷۲۲۹
۲۶ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۶

ناهید دلشاد احیا کننده لباس سنتی ایرانی است

ناهید دلشاد که خیاطی هنر اجدادی اوست، احیاکننده ۵۵‌رشته سوزن‌دوزی، مبدع الگو‌های ایرانی لباس و پیشگام مد در حوزه لباس‌های سنتی است.

این روایت کوک می‌خورد به روزگاری که سم اسبان بر سنگ‌فرش خیابان‌های پایتخت می‌کوفت و آشفتگی نفوذ متفقین همه کوی و برزن کشور را بر هم ریخته بود؛ شاید حوالی همان زمان جنگ جهانی اول.

سید‌ابوتراب غزنوی‌محراب‌شاهی خیاط زبردستی بود. دیده بود که  با ورود متفقین، پوشش مردم و مد لباس کشور تغییر کرده است. شلیته، عبا و قبا داشت جایش را به کت و شلوار و کلاه برای آقایان و کت و دامن برای خانم‌ها می‌داد.

این شد که سید‌ابوتراب همراه خانمش به مسکو سفر کرد و متد گرلاوین و چرخ خیاطی‌های مشکی «کهلر» را وارد ایران کرد. بیشتر از یک قرن از آن زمان می‌گذرد. حالا چهارنسل از آن خیاط زبردست گذشته است. سکان‌دار این خاندان خیاط در استان خراسان، ناهید دلشاد‌راد، ساکن محله حجاب است که سه‌چهار دهه خاک کلاس تدریس در آموزش‌وپرورش، خانه‌های فرهنگ شهرداری و فنی‌وحرفه‌ای را خورده است.

او احیاکننده ۵۵‌رشته سوزن‌دوزی، مبدع الگو‌های ایرانی لباس و پیشگام مد در حوزه لباس‌های سنتی است. تا‌کنون برای بیش‌از ۱۰‌هزار نفر در حوزه هنر‌هایی که درزمینه دوخت‌و‌دوز و بافتنی و‌... دارد، کارآفرینی کرده است. دوازده‌کتاب از او به چاپ رسیده و ۱۰‌مصاحبه‌اش در مرکز اسناد آستان قدس رضوی موجود است.

او عضو پیشکسوتان خانه هنرمندان ایران است و در همه بیست‌سفرش دور دنیا، لباسی از اقوام ایرانی به تن کرده است تا بتواند به‌عنوان سفیری خوش‌ذوق، فرهنگ پوشش و هنر غنی ایرانی را در آن کشور‌ها به نمایش بگذارد.

ماندگارکردن نقش‌های سوزن دوزی

 

نگاهی که آینده هنری‌ام را ساخت

خیاطی برای خانواده ناهید دلشاد یک حرفه موروثی است. ممکن است کسی از این خاندان پیشه دیگری داشته باشد، اما زن و مرد خیاطی را بلدند و لباس‌های کوچک و بزرگ در خانواده توسط خود آن‌ها دوخته می‌شود. صحبت از هنر موروثی خانوادگی که می‌شود، خانم دلشاد نگاهش را به سال‌ها قبل می‌دوزد، وقتی سوزن را جدی‌تر از دوران خردسالی دستش گرفت و خواست اولین قدم‌هایش را در پیشه خانوادگی‌شان بردارد.

او که متولد سال ۴۵ در تهران است می‌گوید: من خیلی پیش‌تر از سن یازده‌سالگی وردست مادر و مادربزرگم می‌نشستم و با عشق کوک‌های رنگی را که روی پارچه می‌زدند، نگاه می‌کردم. تنها هنرشان همین نبود. عمارت اشرف‌سادات غزنوی محرابشاهی، مادربزرگ مادری‌ام، نهر و قنات داشت و بعداز رفتنش برای همه هفت‌فرزندش خانه شد. آن خانه پر بود از کار‌های هنری و سوزن‌دوزی و هنر و عشق و استعداد فراوان مادربزرگم در خوش‌سلیقگی.

مادرم، معصومه محرمی‌اناالحق، نیز همین‌طور بود. هنری نبود که در آن خبره نباشد. به معنای واقعی از هر انگشتش هنر می‌ریخت. اما سن یازده‌سالگی برای من نقطه عطفی بود. جرئت کردم که سوزن را دستم بگیرم و چارقد آبی مادر را بردارم و از آن لباسی بدوزم.

دور از چشمان مادر، چارقد را روی زمین پهن می‌کند و دو کنج روبه‌رو را به هم می‌رساند. مثلثی تشکیل می‌شود که دو گوشه کناری‌اش را آستین می‌کند و دو گوشه میانی، روی هم می‌شوند پشت و بر لباس. مرکز را هم با قیچی می‌برد و چیزی شبیه یقه از آب درمی‌آید.

حالا نوبت هنر‌های آبا و اجدادی است؛ سوزن‌دوزی با نخ گلابتون که مثل طلا برق می‌زند؛ «روی لباس نوشته بودم آی لاو یو و زیر آن یک قلب و یک تیر را زری‌دوزی کرده بودم. یک روز که یواشکی لباس دست‌دوزم را پوشیدم و جلو آینه کیفور بودم، مادرم در اتاق را باز کرد و داخل آمد. اول فکر کردم عصبانی می‌شود، ولی او نزدیک آمد. من را در آغوش کشید و گفت «الهی من قربان دختر هنرمندم بشوم.»

خیلی ذوق کردم و همه‌چیز از آنجا جدی‌تر شد. همان نگاه زیبای مادرم، همه آینده هنری من را ساخت. بعد‌از آن در مدرسه کار‌های هنری را به دانش‌آموزان یاد می‌دادم و وقتی معلمانم هم متوجه شدند. من را زنگ‌های تفریح به دفتر می‌بردند و به آن‌ها هنر سوزن‌دوزی و هنر‌های دیگر را آموزش می‌دادم.

از آن روز به بعد، پدر، مادر و مادربزرگم هرآنچه من در خیاطی نیاز داشتم، برایم فراهم کردند. پدرم ما را به سفر‌های دور ایران می‌برد و از نزدیک می‌توانستم لباس و کار‌های هنری خاص هر شهر را ببینم. خیاطی و ذوقش خیلی پیش‌تر از من در وجود دایی‌ها و خاله‌هایم هم بود و همه لباس‌های تنشان و فرزندانشان را خودشان می‌دوختند.»

 

ماندگارکردن نقش‌های سوزن دوزی

 

با یک چرخ و یک مانکن شروع کردم

به سن کنکور که رسید، با همسرش هر‌دو آزمون دادند. او عمران آب مشهد پذیرفته شد و ناهید، تهران؛ «ادامه تحصیل من در تهران ناچارمان می‌کرد که از هم فاصله داشته باشیم؛ به‌همین‌دلیل من به نفع ادامه تحصیل همسرم کنار کشیدم. پیش‌از اینکه وارد دوره جدی خیاطی و کارآفرینی در هنر شوم، مدتی تصمیم گرفتم پزشک شوم و چند‌وقتی هم مانند پدربزرگم که شعر‌های زیبایی می‌سرود، طبع شعرم گل کرد، اما پس از گذران آن دو دوره دوباره برگشتم به هنری که از کودکی عاشقش بودم. می‌دانستم دستم در خیاطی سکه دارد.

با یک مانکن و یک چرخ کارم را شروع کردم. سه‌دهه از آن زمان می‌گذرد. اول برای خودم و همسرم و فامیل خیاطی می‌کردم. کم‌کم دیگران هم که کار دستم را بر تن اقوام و دوستان می‌دیدند، خواهان دوخت لباس شدند.»

در مدت کوتاهی سرش آن‌قدر شلوغ شد که دیگر نتوانست سفارش‌ها را پاسخ‌گو باشد. آن‌قدر ذوق خیاطی داشته که همان زمان، کار‌های نویی در خیاطی اجرا می‌کرده است. می‌گوید: لباس اقوام ایرانی، زبان ناطقی دارد؛ می‌تواند با نوع دوخت‌ها و تزییناتش کلی قصه و روایت بیان کند.

دقیق‌شدن و تحقیق و مطالعه روی این لباس‌ها سبب شد چند‌هنر مربوط‌به خیاطی را در هم تلفیق کنم. من حتی لباس‌های تاناکورا را می‌گرفتم و آن‌ها را می‌شکافتم و از‌طریق آن‌ها به الگو‌های بی‌نقصی در لباس رسیده بودم. ورود به حوزه کارآفرینی هم از همین نقطه برای من شروع شد.

صفر‌تا‌صد کار را به افرادی یاد می‌دادم و در ازای هزینه آموزش، سفارش‌ها را آماده می‌کردند و وقتی به تبحر لازم می‌رسیدند، کار را برای خودشان آغاز می‌کردند. خیلی از آن افراد حالا در هنر خیاطی، سری میان سر‌ها درآورده‌اند. از همان هنر، خانه و ماشین خریده‌اند و در مشهد کارگاه‌های مستقل دارند. تعداد افرادی که کار را از من آموخته اند، به ۱۰‌هزار نفر می‌رسد.

آوازه‌ای که تا آموزش‌و‌پرورش رسید

همان زمانی‌که در خانه کار می‌کرد، آوازه نامش تا آموزش و‌پرورش رسید و یک روز از آموزش‌و‌پرورش دعوت‌نامه‌ای برای شرکت در یک جلسه برای او آمد. وقتی به جلسه رفت و در اتاق رئیس را باز کرد، چون جثه ریز و ظریفی داشت، او را با دانش‌آموزان اشتباه گرفتند، اما وقتی خودش را معرفی کرد، به اتاق دعوتش کردند و همان جلسه، آغازی برای چندین‌سال خدمت در آموزش‌و‌پرورش شد؛ «آن زمان ۲۵‌سال داشتم.

نمونه کار‌هایی که با خود برده بودم، گواه کیفیت کارهایم بود. در پایان جلسه، حکم دبیری‌ام را زدند و ۴۸ ساعت در هفته به‌صورت حق‌التدریس، شاخه‌های مختلف خیاطی را به دختران دبیرستانی تدریس می‌کردم. کار تدریس چند‌سال ادامه داشت و، چون در منزل هم سفارش می‌گرفتم و فشار هردو کار خیلی زیاد شده بود، همسرم از من خواست کارهایم را سبک‌تر کنم و کار در خانه را کنار بگذارم که موافقت کردم.»


توانمند‌سازی بانوان در خانه‌های فرهنگ

کار در مدارس ادامه داشت تا اینکه خانم دلشاد به‌دلیل بارداری ناچار به گرفتن چند‌ماه مرخصی شد، اما پس‌از زایمان دوباره به مدرسه باز‌گشت، با این تفاوت که این‌بار فرزند نوزادش نیز همراهش شده بود. او هم هنر را به هنرجو‌ها می‌آموخت و هم حواسش به فرزندش بود. بعد‌از مدتی فعالیت در مدارس، آوازه هنرش تا خانه‌های فرهنگ شهرداری رسید و این شد بهانه‌ای برای توانمند‌سازی بانوان در خیاطی.

ادامه راه کارآفرینی و آموزش هنر تا رسیدن به سوددهی و بازارکار برای هنرجوها، هدفی بود که خانم دلشاد در آن کلاس‌های پر‌مخاطب و شلوغ دنبال می‌کرد. ثمره هم داشت. او مربی سه خانه فرهنگ بود و از ۷‌صبح تا ۷ شب در آنجا به آموزش هنرش می‌پرداخت؛ «گاهی کلاس‌ها آن‌قدر شلوغ می‌شد که برخی هنرجو‌ها در کلاس می‌ایستادند تا هنر را یاد بگیرند. هم لباس می‌دوختیم و هم تزیینات لباس را به‌صورت تخصصی یاد می‌دادم.

دوخت‌های سنتی و سرمه‌دوزی و روبان‌دوزی و هنر‌های دیگر را هم از سفرهایم به کشور‌های دیگر و دیگر شهر‌های ایران آموخته بودم و آن را به هنرجو‌ها می‌آموختم. کاربرد‌های هنر را از زمان قدیم احیا کرده بودم. هم‌زمان که دانشم را به آن‌ها یاد می‌دادم، دائم مطالعه می‌کردم تا علمم در خیاطی و هنر و دوخت‌و‌دوز به‌روز باشد.

از همان سال‌ها تقریبا همه کتاب‌های جدید خیاطی را تهیه می‌کردم و الان یک کتابخانه از کتاب‌های مربوط‌به خیاطی در منزلم دارم و بسیاری از روش‌های تلفیقی را با تحقیق و مطالعه کتاب‌ها ابداع کرده‌ام. هنوز دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها در اتاق مجتمع فرهنگی امام‌رضا (ع) به‌رایگان بافتنی تدریس می‌کنم و هنوز هم در پی این هستم که خانم‌های بیشتری بتوانند به‌عنوان یک فرد مستقل و با کاری که در شأن یک خانم اصیل ایرانی است، زندگی‌شان را با هنرشان بگذرانند.»

ماندگارکردن نقش‌های سوزن دوزی

 

در نمایشگاه‌ها هنر جدید ارائه کرده‌ام

سه مرد هستند که خانم دلشاد در همه گفت‌و گوهایش از آن‌ها یاد می‌کند؛ جد بزرگش که خیاطی و هنر را در چهار نسل بعد‌از خودش نهادینه کرده است، پدرش که امکان هر نوع خلاقیتی در هنر را برای او مهیا کرد و همسرش، محمد صابری، که از زمان ازدواجشان تا‌کنون همه‌جوره پایه هنردوستی‌هایش بوده و هرچه در توانش بوده برای رشد خانم دلشاد انجام داده و از هیچ کمکی دریغ نکرده است.

ناهید دلشاد زندگی عاشقانه‌ای در‌کنار همسر و فرزندشان دارد. او می‌گوید: هر وقت فامیل و آشنا به همسرم می‌گفتند «این چه کاری است که خانم دلشاد انجام می‌دهد! مگر نیازی دارد؟» همسرم همیشه می‌گفت «دوست دارم کارش را انجام دهد. دلگرمی‌اش به هنرش است و برای آن زحمت کشیده است.»

من ۲۲ نمایشگاه برگزار کرده‌ام. بیشتر آن‌ها در نمایشگاه دائمی مشهد یا در نگارخانه مجتمع امام‌رضا (ع) برگزار شده است. وقتی برای نمایشگاهی دعوت می‌شدم، کار‌های خودم و هنرجوهایم آن‌قدر زیاد بود که ۱۰‌غرفه می‌گرفتم. در هر نمایشگاه، هنری به مردم هدیه کردم؛ شاید این هدیه، یک کار هنری جدید بوده است یا تلفیقی از چند‌هنر.

در همه برنامه‌های کاری‌ام، همسرم تمام‌قد پشت من ایستاد و هزینه‌ها را تقبل می‌کرد. یادم است وسط یکی از نمایشگاه‌ها ۱۰۰ تا ۱۲۰ مانکن برای من خرید. در زندگی ما همیشه عشق قدرتمند‌ترین ویژگی و در موفقیت‌های هردو ما مهم‌ترین عامل بوده است.

ارائه فرهنگ زیبایی و پوشیدگی در سایر کشور‌ها

خیلی از هنردوستان یکی از عوامل رایج‌شدن مانتو‌های سنتی در ایران را ناهید دلشاد می‌دانند. او مجموعه‌ای از لباس‌های سنتی ایران دارد و اولین شخصی است که سوزن‌دوزی سنتی را در ایران آموزش داده است. در همه بیست‌کشوری که به آن‌ها سفر کرده، بازار‌های قدیمی و محل عرضه هنر‌های سنتی را دیده و از آن‌ها کلی ایده و هنر تلفیقی در خیاطی به کشور آورده است. یک عادت دیرینه دیگرش هم این بوده که به هر کشوری که سفر می‌کرده، لباس‌های محلی اقوام ایرانی را با حجاب کامل به تن می‌کرده که اغلب با استقبال مردم آن کشور‌ها مواجه می‌شده است.

او درپی آن بوده است که از این طریق فرهنگ و هنر اصیل ایران را معرفی کند. می‌گوید: مردم کشور‌های مختلف، مثل چین، روسیه، هند، امارات و مالزی وقتی من را در لباس‌های سنتی‌مان می‌دیدند، دوست داشتند که با من عکس بگیرند و سؤالاتی می‌پرسیدند و من می‌توانستم فرهنگ اصیل کشورمان را که ترکیبی از رنگ‌ها و زیبایی و پوشیدگی است، به مردم آن کشور‌ها معرفی کنم.


حق هنرمندان ادا نمی‌شود

از همه هنر‌هایی که تا پیش از عیدنوروز امسال به مجتمع فرهنگی‌هنری امام‌رضا (ع) رونق می‌بخشید، حالا هیچ‌کدام نمانده‌است؛ تنها یک غرفه هنوز در این مجتمع به فرهنگ و هنر اختصاص دارد، غرفه‌ای که محل ارائه هنر‌های سکه‌دوزی، بافتنی، زغره‌دوزی، چهل‌تکه‌دوزی، پیله‌دوزی، پته‌دوزی، سوزن‌دوزی و گل‌دوزی خانم دلشاد و هنرجوهایش است بقیه اتاق‌های مجتمع در‌اختیار کارکنان فرهنگ و ارشاد قرار گرفته است.

خانم دلشاد بسیار از این ماجرا غمگین است که هنر و هنرمند از مجتمعی که ماهیتش آن‌ها بوده‌اند، حذف شده‌اند و حق هنرمندان ادا نمی‌شود و این مجتمع دیگر شور و شادابی گذشته را ندارد.

* این گزارش چهارشنبه ۱۷ آبان‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۵ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44